مدیریت وتفکر استراتژیک

مدیریت وتفکر استراتژیک

سودابه فتح الهی
سودابه فتح الهی

به وبلاگ من خوش آمدید


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مدیریت وتفکراستراتژیکو آدرس modir700.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

مطالب جالب و خواندنی در وبلاگ پرصدا

همراز عشق

بیاتوبخند

شادباش

دانستنی های مدیریتی

وبلاگ علمی محسن شیخی

نوشته های مدیریتی

عشق شهسوار

بانک مقالات مدیریتی

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

مطالب اخير

مشکلات فیفا14

کلید موفقیت نام های تجاری در چیسیاری از فعالان بازار گله می‌کنند که چینی‌ها به نام تجاری وفادار نیست

لطفا تا آخر متن بخونید تا بفهمید که چه گنج هایی دارید

فرض کنید زندگی همچون یک بازیست

دومين مرد ثروتمند دنيا چگونه فردی است؟

شگرد پسرک در مقابل نادر شاه

ازطعم قهوه تان لذت ببرید

توصيه اي فني ! و جدي ؟ براي پيداكردن جاي كاركنان جديد

تصميم گيري با لوبيا – سرعت در تصميم گيري

قدردانی

آگهی هوشمندانه

داشتن کارمندان باهوش باعث صرفه جویی در زمان و هزینه می شود

مديران بدانند

مدیریت استراتژیک

باتفکراستراتژیک انتخاب کنید

مفهوم شکست

داستان استراتژي

مدیران بخوانند

مشکلات شایسته گزینی

مدیریت زمان

نويسندگان

سودابه فتح الهی

پیوند های روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

الوقلیون

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 204
بازدید کل : 36182
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

نیمه شرافتمندانه زندگی

هنوز هم بعد از این همه سال چهره ویلان را از یاد نمی برم. در واقع در طول سی سال گذشته همیشه روز اول ماه که حقوق بازنشستگی را دریافت می کنم به یاد ویلان
می افتم.
ویلان پتی اف کارمند دبیرخانه اداره بود، از مال دنیا جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی نداشت ویلان اول ماه که حقوق می گرفت و جیبش پر می شد، شروع می کرد به حرف زدن . روز اول ماه و هنگامیکه که از بانک به اداره برمی گشت به راحتی می شد برآمدگی جیب سمت چپ اش را تشخیص داد که تمام حقوق اش را در آن چپانده بود. ویلان از روزی که حقوق می گرفت تا روز پانزدهم ماه که پول اش ته می کشید نیمی از ماه سیگار برگ میکشید. نیمی از ماه مست بود و سرخوش. من یازده سال با ویلان همکار بودم. بعد ها شنیدم او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است روز آخر که من ازاداره منتقل می شدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ می کشید. به سراغ اش رفتم تا از او خداحافظی کنم. کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کندزندگی اش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند. هیچ وقت یادم نمی رود، همین که سوال را پرسیدم به سمت من برگشت و با چهره ای متعجب آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: «کدام وضع؟
بهت زده شدم. همین طور که به او زل زده بودم، بدون این که حرکتی کنم ادامه دادم
همین زندگی نصف اشرافی نصف گدایی.
ويلان با شنیدن این جمله همان طور که زل زده بود به من ادامه داد: "تا حالا سیگار برگ اصل کشیدی؟"
گفتم: نه
گفت: تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا با یه دختر خوشگل قرار گذاشتی؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟
گفتم:نه
گفت: تا حالا یه هفته مسکو موندی خوش بگذرونی؟
گفتم: نه
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟
گفتم: آره...نه...نمی دونم..
ویلان همین طور نگاهم می کرد،
نگاهی تحقیر آمیز و سنگین، به نظر حالا که خوب نگاهش می کردم مردی جذاب بود و سالم.. به خودم که آمدم ویلان جلویم ایستاده بود و تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله ای را گفت
که مسیر زندگی ام را به کلی عوض کرد، ویلان پرسید: می دونی تا کی زنده ای؟
جواب دادم: نه
ویلان گفت: پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی
 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





دو شنبه 6 / 1 / 1390برچسب:,

|